News
  • افزایش سالن های سینمایی، اختلافات كنونی اكران را برطرف می سازد
    نیک بین: وزارت ارشاد باید بخش خصوصی را برای سالن سازی ترغیب كند
  •  
  • مناقشات اخیر در اكران فیلم ها، سینمای كشور را از رونق انداخته است
    قدکچیان: نمی توان با سیاست های متناقض، رضایت سینماگران را جلب كرد
  •  
  • «نارنجی پوش» سعی می‌کند انرژی منفی ذهنی را از آدم‌ها دور کند و انرژی مثبتی به مخاطب بدهد
    داريوش مهرجویی: مسئله آشغال‌زدایی، حامد آبان را مجذوب کرد
  •  
  • عزیمت کاروان پرتعداد مدیران سینمایی به جشنواره کن
    دریغ از ارایه آمار و گزارش عملکرد حضور مدیران در بازار جشنواره کن و اکران کشورهای مختلف
  •  
  • بابك صحرايي به سايت "سينماي ما" خبر داد: تدفين سوت و كور بدون حضور اهالي سينما و علاقمندان
    پيكر ايرج قادري با حضور كم‌تر از 20 نفر به خاك سپرده شد
  •  
  • هدايت هاشمي، گلاب آدينه و محبوبه بيات در فهرست برگزيدگان جشن شب بازیگر
    صابر ابر و رویا افشار بازيگران برگزيده سال/ بهترین بازیگران تئاتر 1390 معرفي شدند
  •  
  • يادداشت حامد بهداد درباره ايرج قادري؛ چند ساعت پيش از درگذشت بازيگر پيش‌كسوت
    دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است
  •  
  • خبر "سينماي ما" در پاسخ كاربران: پیکر زنده یاد ایرج قادری از غسالخانه بهشت زهرا به بی بی سکینه کرج برده مي‌شود
    فيلم‌شناسي كامل ايرج قادري (1338 - 1391)؛ بازيگر 71 فيلم و كارگردان 41 فيلم سينماي ايران
  •  
  • بازیگر و کارگردان قديمي سینما صبح امروز در بیمارستان مهراد تهران مغلوب سرطان شد
    ایرج قادری درگذشت
  •  
  • به سفارش امور هنری و حمایت و تایید معاون فرهنگی و روابط عمومی ارتش
    كمال تبريزي عمليات دستگيري عبدالمالك ريگي را به تصوير مي‌كشد
  •  
  • اصغر فرهادي اسكار ايتاليا را در رقابت با اسكورسيزي، جرج كلوني و ترنس ماليك دريافت كرد
    «جدايي نادر از سيمين» بهترين فيلم خارجي پنجاه‌وششمين مراسم اهداي جوايز فيلم «ديويد دوناتلو» شد
  •  
  • دقايقي پيش پيامك‌هاي مختلف خبر از درگذشت ايرج قادري داد
    يكي از نزديكان ايرج قادري مي‌گويد كادر پزشكي هنوز مرگ قطعي را اعلام نكرده است
  •  
  • حرف‌هاي پسر مسعود فراستي اصالت و واقعيت نقدهايش را زير سوال برد/ از التماس به ده‌نمكي تا تهديد طالبي
    شاید یه‌سری فیلمایی که بابام میگه بُدند رو از ته دل قبول داشته باشه و یه‌سری فیلما که میگه خوبن اصلن دوست نداشته باشه؛ فقط کافیه به صورتش نگاه کنین در خلال حرف‌زدن!
  •  
  • مخالفت با اعزام بازيگر سينماي ايران به مسابقات جهاني به دلیل حاشیه‌هاست؟
    حاضرم برای شما قسم بخورم هدیه تهرانی عضو تیم ملی یوگا نیست!
  •  
  • شکایت رسمی وكلاي رسمي به‌دليل پخش «سعادت‌آباد» در شبکه فارسي‌زبان ماهواره‌اي
    فیلم‌های ايراني که مدام زیر آن‌ها نوشته می‌شود کرم‌های دکتر ... در نمایندگی‌های معتبر سراسر ایران!
  •  
  • پوستر و عكس‌هايي از كمدي تازه داريوش فرهنگ
    داريوش فرهنگ به‌خاطر سريال «افسانه سلطان و شبان» كارگردان فيلم «خنده در باران» شد
  •  
  • عليرضا سجادپور خبر توقيف «تلفن همراه رئيس‌جمهور» در خبرگزاري مهر را تكذيب كرد: متعجبم چرا با آن‌ها برخورد قانونی نمي‌شود؟
    چگونه بعضي سایت‌ها به خودشان اجازه می‌دهند اخبار کاملا بی‌پایه و اساس را در خصوص مقامات بلندپایه دولتي مطرح کنند؟
  •  
  • ساخت «پايتخت 2» با متن محسن تنابنده و كارگرداني سیروس مقدم برای نوروز ۹۲ قطعي شد
    بابا پنجعلی همراه گروهی متکدی برای گدایی به مشهد منتقل می‌شود؟
  •  
  • تصويرهايي از چهره‌هاي سياسي در سينما/ جواني سرداران سپاه پاسداران در «یوسف هور» بازسازي مي‌شود
    پسرعمو در نقش محسن رضایی، برادر در نقش علی شمخانی
  •  
  • ادعاي خبرگزاري مهر درخصوص دخالت يك مقام عالي‌رتبه دولتي، اكران «تلفن همراه رئيس‌جمهور» را به حاشيه‌ برد
    تهيه‌كننده: بحث توقیف فیلم مطرح نیست/ كارگردان: دعا کنید!
  •  
     
     





     



       

    RSS روزنوشت هاي امير قادري



    شنبه 13 بهمن 1386 - 11:28

    اهورا بیشه و سبیل

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (46)...



     افتتاحیه جشنواره فجر برگزار شد

    1- خب خب خب. افتتاحیه جشنواره فجر برگزار شد و همه چیز مطمئن پیش رفت. سوتی کم بود و ریتم هم چندان خسته کننده نبود. آدم‌ها آمدند آن بالا چند ثانیه‌ای ایستادند و حرفی زدند و بعدش زودی رفتند پایین. موسیقی و تقدیر و پخش کلیپ هم داشتیم. ما جماعت حاضر هم روی صندلی‌های پرتعداد وزارت کشور نشستیم و کف‌مان را زدیم. فکر کنم این دیگر مراسم ایده‌آل همه بود. ظاهرا به هدف‌مان رسیده‌ایم. خودمان را کاملا اخته کرده‌ایم. از کار انداخته‌ایم و صدایش را هم درنمی‌آوریم. مراسم افتاحیه دیشب جشنواره فجر همه ما را به آرزوی‌مان رساند. در برابر هزار و یک باید و نباید فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، سوتی ندهیم. عوض‌اش هیچ اتفاقی هم نیفتد، نیفتد. این است آرمان این روزهای همه ما. در هر مقامی و در هر زمینه‌ای. خرابی پروجکشن و تصاویر قاطی پاطی روی پرده را اگر کنار بگذاریم، چیز زیادی برای بهانه گیری باقی نمی‌ماند، همان طور که چیزی برای گفتن باقی نمی‌ماند.
    2- دیشب و در تالار بزرگ وزارت کشور، هیچ جایی و چیزی برای ابراز وجود، وجود نداشت. هیچ کس بزرگ نشد، هیچ کس هم کوچک نشد. این سیستم جدید مدیریت است. کاش حداقل مدیران فرهنگی، خودشان را مثل سابق تحویل می‌گرفتند. آن وقت باز چیزی برای گفتن بود. حداقل قری می‌زدیم، حالی می‌بردیم. مراسم دیشب اما برگزار شده بود تا اتفاقی نیفتد. تا بهانه‌ای دست کسی نیفتد. بهانه دست هیچ کس. نه روشنفکر، نه لات، نه مخالف، نه موافق، نه سنتی، نه مدرن. ظاهرا مراسم افتتاحیه و تقدیر بود. اما نه چیزی افتتاح شد و نه از کسی تقدیر. آن‌هایی که ازشان تقدیر می‌شد همه درس‌شان را فوت آب بودند. می‌دانستند که نباید زیاد قضیه را جدی بگیرند. دو نفرشان ( علی حاتمی و رسول ملاقلی‌پور ) که اصلا مرده بودند و همین سیف‌تر و ایمن‌ترشان می‌کرد. تقدیر از یک مرده گرفتاری‌اش کمتر است. باقی را هم که یا اصلا نمی‌شناختیم، یا میل و فرصت و میدان چندانی برای ابراز وجود نداشتند. دل‌مان خوش بود به سبیل آقای مسعود جعفری جوزانی و سابقه‌اش و هفت‌تیرکشی فیلم‌هایش و تفنگ دست گرفتن‌های علی نصیریان‌اش ( که در شیر سنگی، او هم سبیل‌های تاب داده‌ای داشت ). اما جوزانی آمد روی سن با سر و وضع معمولی و سبیلی که در عکس‌های بولتن جشنواره هم خبری ازش نبود. ظاهرا در حد سبیل هم قرار نبود اتفاقی بیفتد، که نیفتاد.
    3- در چنین اوضاع و احوالی، شعر است و جملات پیچیده که به داد آدم می‌رسد. متن‌های تقدیر و بیانیه هیئت داوران بخش مواد تبلیغی نشان داد که تلقی از رسمی بودن در کشور ما چیست. این جمله‌ها را در تقدیر از حافظ و سعدی و بیهقی و مارادونا و شیا لبوف هم می‌شد به کار برد. کسی چیزی نفهمد، مشکلی هم پیش نمی‌آيد. چند جمله در باب تاریخ و کوشش و موی سپید و هویت و الهیات و بزرگ‌منشی. در بولتنی که دست‌ام بود دیدم یکی از داورهای بخش مواد تبلیغی ( تبلیغ از چی؟ ) گفته: « بدون حاشیه بودیم.» و برداشته‌اند و همین را تیتر کرده‌اند. درست مثل پوران درخشنده عضو کمیته انتخاب که تیتر گفت و گویش این است: « آزادی رای داشتیم. » باز می‌بینید که همه چیز خبر از رو به راه بودن همه چیز می‌دهد. رو به راه بودن که نه. بیشتر یعنی که خیال‌تان راحت باشد، هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچ خبری نبود. دیگر حتی تبلیغ رو به راه بودن اوضاع را هم نمی‌کنیم. تبلیغ بی‌اتفاقی می‌کنیم. بولتن جشنواره هم قرار است همین پیام را برساند. این که در شهر خبری نیست. خود ما هم دو سال پیش از این بولتن‌ها درآورده‌ایم. می‌دانیم. تازه دم بر و بچه‌های بولتن امسال گرم که همین محتوی را در قالب تر و تمیزی ریخته‌اند. که کارشان را جدی گرفته‌اند و چیز آبرومندی عرضه کرده‌اند.
    4- این طور که معلوم است، در حد داد و بی‌دادها و اعتراض‌های مسعود ده‌نمکی هم امسال اتفاقی نخواهد افتاد. با این افتتاحیه، به نظرم خیال همه راحت شده که سه طرف برگزار کننده و سینماگر و مخاطب، همه درس‌مان را حفظ شده‌ایم. بزرگ‌ترین محرک مراسم دیشب و منبع انرژی‌اش، هشدارهای داریوش کاردان در مقام مجری مراسم بود که با گفتن جمله‌هایی چون: « جوری دست بزنین که هیئت داوران بیان بالا »! و « این دستا برای این جمعیت کمه »! هنگام روی سن رفتن جعفری جلوه، سعی در ایجاد شور و نشاط در مراسم داشت. بعد چند نفری در سالن 4000 نفری وزارت کشور، حالی می‌‌دادند و دستی می‌زدند و دوباره انتظار و انتظار و انتظار که اتفاقی بیفتد که حرکتی انجام شود. شاید تنها چیز واقعی مراسم، چیزی که واقعا وجود داشت، تصاویری از دلشدگان استاد حاتمی بود. آواز شجریان و تابلوی نقاشی فیلم که گوشواره لیلای معشوق، کم کم تبدیل می‌شود به یک قطره اشک، که می‌چکد. بزرگداشت رسول ملاقلی‌پور اما حرام شد، در تلقی مذبوحانه‌ای که از مرگ داریم. خالق آن تصاویر شکوه‌مند از جنگ، تبدیل شد به کسی که در تصاویر روی پرده بچه بغل می‌کرد، که یعنی مرحوم، انسان باعاطفه‌ای بوده و سکانس آخر اشک انگیز میم مثل مادر. همان راه حل همیشگی: حالا که قرار نیست اتفاقی را رهبری کنیم، بنشینیم و عزادارای کنیم در رثای رسول. جای مثلا نمایش سکانس مرگ جمشید هاشم‌پور در مزرعه پدری.
    5- این وسط یکی هم خاطره تعریف کرد. این که سی سال پیش، بهرام بیضایی در عنوان‌بندی رگبار، جای « قطع نگاتیو » نوشته: « برش نسخه منفی ». بابا ایوا... . تازه نیما یادش بود که استاد یک بار دیگر عوض لغت نامانوس و غریب « هالیوود »، پیشنهاد داده بگوییم: « اهورا بیشه »! این هم از پاس‌داری از هویت فرهنگی‌مان. این هم از روشنفکرمان. این هم از خاطره، این هم از اتفاق.


    شما هم بنويسيد (46)...



    پنجشنبه 27 دي 1386 - 4:21

    مرگ بر اسباب كشي - چه از دل يك آدم يا خانه واقعي

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (107)...

    ديشب توي دو سه تا موقعيت خيلي ناجور قرار گرفتم. شايد اگر يك سال پيش بود يا دو سال، حرص مي‌خوردم. قاطي مي‌كردم و مي‌زدم زير همه چيز. ولي ديشب ناگهان اتفاقي افتاد. احساس كردم كه حتي اگر بخواهد، باز كسي نمي‌تواند اذيت‌ام كند. بحث فداكاري نبود. فقط ديگر اذيت نمي‌شدم. پس صبر كردم. گذاشتم همه چيز بگذرد. مثل يك رقص است. فقط بايد بلد باشي موقع رسيدن يك موج بد، يك حركت خوشگل انجام بدهي، يك جاي خالي. و بعد فقط كافي بود، كمي آغوش‌ام را باز كنم... تقديم به همه رفقايي كه روي كله هم اوستا شديم، اين چيزها را بعد از آزار دادن هم ياد گرفتيم...

    چرب و مچاله

    نشسته بودیم دور میز شام و همه داشتیم با غذا می‌خوردیم. خنده و شوخی و حرف و حدیث هم همراه‌اش. خوش گذشت و جماعت آمدند که ظرف‌های غذا را جمع کنند که یک هو نیما دست کرد از زیر یک بشقاب، یک دانه کارت ویزیت « سینمای ما » بیرون کشید که چرب شده بود و مچاله شده بود و این‌ها.
    نمی‌دانم چطوری توضیح بدهم. اما و به هر حال، وقتی این کارت چرب و چیلی را دیدیم؛ همین که به نظرمان رسید که این جزئی از یک چنین میز غذایی است، سر شوق آمدیم. همیشه دل‌مان خواسته خود سایت هم شبیه چنین میز غذایی باشد. چرب و چیلی - جایی که آدم‌ها دورش می‌نشینند و حال می‌کنند و خوش می‌گذرانند. همین بود که از پیدا کردن آن کارت مچاله چرب، بین آن همه دست، این قدر کیف کردیم.

    « زد » مرده

    این یکی از مهم‌ترین وظایف و محصولات یک هنرمند است. همینی که می‌خواهم برای‌تان تعریف کنم. شب بود و توی جاده بودیم و خط‌های سفید پیچ‌های جاده چالوس از زیر پای‌مان عبور می‌کردند. حال و روز خوشی نداشتیم و افسرده می‌زدیم و نمی‌دانستیم چرا باید پیچ بعدی را رد کنیم. حرف با رفیق که هیچ، موسیقی هم کمکی نمی‌کرد. دست‌مان روی تکمه پخش موسیقی بود و قطعه‌ها را همین جور یکی یکی رد می‌کردیم تا به پیچ بعدی برسیم یا نرسیم که صدای یکی از دیالوگ‌های پالپ فیکشن آمد:
    زن به مرد: این چیه؟
    مرد: موتور چاپره.
    زن به مرد: مال کیه؟
    مرد: مال « زد »ه. و « زد » مرده عزیزم، « زد » مرده.
    و « زد »، مثل باقی فیلم‌های کوئنتین تارانتینو، نمونه نیروی فراگیری است که جلوی زندگی کردن شخصیت‌های اصلی داستان را گرفته است. بروس ویلیس به زن‌اش گفت: « زد » مرده و موسیقی شروع شد و ما تا خود چالوس روی هوا بودیم. استاد هنرمند، در نصفه شب آن جاده تاریک، کار خودش را کرده بود. « زد » را کشته بود و ما را آزاد کرده بود.

    بازگشت

    از شعر و شاعري دل خوشي ندارم. اين قدر "ادا" و احساسات غيرواقعي دور و برش ديده‌ام كه دل‌‌ام را زده است. شعرهاي ترجمه كه ديگر هيچي. معمولا چيزي ازش باقي نمي‌‌ماند. اما اين متن ترجمه شده از ترانه فيلم بازگشت را روي برد يك دانشگاه ديدم. وقتي براي حرف زدن درباره فيلم آن جا رفته بودم و نمي‌دانم به خاطر حال خودم بود يا چي، كه با خواندن بخش‌هايي از آن دل‌ام لرزيد. گفتم شايد شما هم به هر حال...

    "خيال كردم
    چشمك ستاره‌ها در دوردست
    بازگشت‌ام را به يادم مي‌آورند
    همانند هم مي‌درخشند
    با سوسوي‌شان
    دوران طولاني رنج
    و اگر چه هيچ گاه نخواسته‌ام كه بازگردم
    اما تو
    هميشه به سوي نخستين عشق‌ات بازمي‌گردي

    در خيابان‌هاي خالي
    صدايي تكرار مي‌شود
    "از آن توست زندگي او
    از آن توست عشق او"
    زير نگاه هاي خيره ستارگان
    بي هيچ تفاوتي
    بازگشت مرا نظاره مي كنند
    بازگشت

    با صورتي پر از چين و چروك
    برف‌هاي زمان
    شقيقه هايم را سفيد كرده اند
    و مي توان حس كرد
    زندگي همانند هوف بادي است
    بيست سال زماني نيست
    كه نگاه بيقرار
    در سايه سرگردان شود
    و بدنبال تو بگردد
    و تو را بخواند
    زندگي...
    با روحي كه
    آويخته خود را
    به خاطره اي شيرين
    و من دوباره مي گريم
    من از برخورد با گذشته
    مي ترسم
    كه زندگي ام را روبرويم قرار دهد
    من از شب هايي مي ترسم
    كه پر از خاطره اند
    و روياهاي مرا تسخير مي كنند

    اما مسافري كه مي گريزد
    دير يا زود
    از حركت باز مي ايستد
    و اگرچه فراموشي
    روياهاي كهنه مرا
    كشته است
    اما من
    آرزويي ناچيز را مخفي كرده ام
    كه همه دارايي قلب من است
    زندگي...
    با روحي كه
    آويخته خود را
    به خاطره اي شيرين
    و من دوباره مي گريم..."

    ...و

    روزنوشت امروز را مي‌خواستم نزديك صبح بي‌خوابي در هفته نامه شهروند تمام كنم كه ايمان، كه امشب پايه‌ام بود، دست كرد از كيف‌اش يك دانه "راهنماي بهشت زهرا" كه نمي‌دانم از كجا آورده بود، بيرون كشيد. قسمت‌هايي از اين راهنما را با هم مي‌خوانيم:

    * جهت آرامش و انبساط خاطر خود و همراهان محترم در حفظ و نگهداري طبيعت سبز و دلنواز بهشت زهرا كوشا باشيد.

    *مراقب اطفال خود باشيد.

    *از صندوق انتقادات و پيشنهادات جهت انتقال اطلاعات‌تان به مديريت سازمان استفاده كنيد.

    *تمامي هزينه‌هاي متوفي طي فيش كامپيوتري دريافت مي‌گردد و پرداخت هر گونه وجهي خارج از روال اداري از نظر سازمان ممنوع مي‌باشد.

    *شما مي‌توانيد در تمامي ايام، اطلاعات متوفي خود را از تلفنخانه سازمان دريافت نماييد.


    شما هم بنويسيد (107)...



    چهارشنبه 19 دي 1386 - 16:9

    حامد اصغري همين جور دارد بهتر مي‌شود، بس كه موج مثبت توي هواست... و خسرو كه پيانوي بخش sms زدن گرايند هاوس را در پشت صحنه چارخونه استفاده كرده بود و اين كه چه قدر برف و سرما، همه چيز را اين قدر قشنگ كرده

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (112)...



    خب، نقدهاي خوب دارد از راه مي‌رسد. زودياك بين فيلم‌هاي آخر سال دارد جايگاهش را پيدا مي‌كند. تعداد منتقدهاي علاقه‌مند به فيلم مهم نيست ( كه البته زياد هم هست ). مهم اين است كه منتقدهاي محبوب من فيلم را دوست دارند. بعد از مانولا دارجيس، حالا نوبت ايمي توبين عزيز است كه زودياك را بهترين فيلم سال انتخاب كند. و اما...

     

    رفتن توي جلد مرغ مقلد

    رفیق‌ام رضا ملکی، یک روز حرف خیلی خوبی زد که به نظرم خودش هم قدرش را نمی‌دانست. از خواب بیدار شده بودیم و ماشین‌ام را تازه شسته بودم و آمده بودیم بیرون که یک دفعه دیدم بابایی، یک سکه‌ای، میخی، کلیدی، چیزی را برداشته و با آن دور تا دور ماشین را خط کشیده. جوری که سفیدی‌ جای زخم، روی رنگ سیاه ماشین توی ذوق می‌زد. یک کم با بهت و حیرت این منظره را نگاه کردم و هر چه زور زدم، هیچی به فکرم نمی‌رسید. گفتم: « رضا به نظرت چرا یارو همچین کاری کرده؟ » و رضا در حالی که چشم‌هایش را می‌مالید؛ زیر لبی و زورکی درآمد: « چه می‌دونم. من که جای اون یارو نبودم. » دیدم ای دل غافل؛ اصل نکته همین بوده و چرا من داشتم زور می‌زدم که سر از کار طرف درآورم؟ هر وقت جای او بودیم، آن وقت... پس از کشف این حقیقت، دوباره حال‌مان جا آمد و روز خوب و خوشی را شروع کردیم.
    بعد یادم افتاد به دیالوگ گریگوری پک در فیلم کشتن مرغ مقلد: « شما هیچ وقت کسی رو نمی‌شناسین، تا وقتی برین توی جلدش و چند قدمی باهاش راه برین...»

    مردن خوب

     
    می‌خواهم شارژتان کنم با یک خاطره خوب از یک آدم خوب از یک مترجم خوب در یک کتاب خوب. کتاب، گفت و گوی جوزف مک‌براید است با هاوارد هاکس، کارگردان بزرگ تاریخ سینما، به ترجمه پرویز دوایی. و آن بخشی که می‌خواهم برای‌تان نقل کنم، جایی در اوایل کتاب است. هاکس می‌خواهد خاطره‌ای را تعریف کند:
    « مرگ افراد را شاهد بوده‌ام. درگیر خیلی کارها بودم، مثل شرکت در مسابقات اتوموبیل‌رانی و از این قبیل. فیلمساز قصه‌هایی را که شخصا می‌شناسد، بهتر از سایر قصه‌ها تعریف می‌کند. یک بار ناظر مرگ کسی بودم که هواپیمایش سقوط کرده بود. رفیق‌اش هم با او بود. گفت: « احساس غریبی دارم. » کسی به او گفت: « گردن‌ات شکسته. » خیلی بی سر و صدا بود. گفت: « خیلی وقت‌ها فکر کرده‌ام به این که وقتی کار آدم به آخر می‌رسد، جه جور رفتار می‌کند. نمی‌دانم چه جوری تاب می‌آورم. » رفیق‌اش پرسید: « خودت تنهایی از پس این قضیه برمی‌آیی؟ » مرد گفت: « بله. » ماها گذاشتیم و رفتیم و او مرد. این صحنه را یک بار در فیلم "فقط فرشتگان بال دارند" و یک بار دیگر در فیلم "ریولوبو" آوردم. مردنِ خوبی بود. »

    آرزوی پرتاب گوجه فرنگی

     به نظرم به مقداری از این جشن‌ها در کشورمان احتیاج داریم. از همین جشن‌هایی که دور و بر درباره‌اش می‌خوانیم. حالا نه این که مثل اسپانیایی‌ها چند گاو وحشی را در خیابان‌ها و میان مردم ول کنیم. اما همین اسپانیا به نظرم یک جشن دیگر دارد که در آن جماعت به سمت همدیگر گوجه فرنگی پرت می‌کنند. عکس‌هایش را که در روزنامه‌ها و اینترنت می‌بینم که جماعت زیر حجم زیاد گوجه‌ فرنگی‌های له شده دارند خفه می‌شوند و باز یک دانه گوجه فرنگی دیگر، محکم می‌خورد توی صورت‌شان، کیف می‌کنم. یا نمی‌دانم جشنی که جماعت خودشان را می‌اندازند توی آب، یا...
    به هر حال همه می‌دانیم که تمدن، قرار نیست همه احتیاجات‌مان را برآورده کند. که به عنوان یک شهروند، حق و حقوق و امتیازهای دیگری هم داریم. که گاهی وقت‌ها دوست داریم مثل جیمز کاگنی، یک دانه گریپ فروت توی صورت نامزدمان له کنیم. فقط جلوی خودمان را می‌گیریم. پس بد نیست گاهی وقت‌ها چیز پرت کنیم، ترقه‌ای ول بدهیم، آب بازی کنیم، و این قبیل کارها.
    اين جوري است كه منتظر همت مسئولان عزیز می‌مانیم. باشد که روزی برای چنین جشنی تدارک ببینند. می‌رویم توی خیابان و خودمان را خالی می‌کنیم و یک نکته را مطمئن باشید؛ با همين گوجه فرنگي پرت كردن، کلی هم رفیق پیدا می‌کنیم. خشونت و نفرت واقعي، بيش‌تر بين آدم‌هاي مودب و منظم و وظيفه‌شناس كه زير بار عذاب وجدان، همه زندگي‌شان را مي‌گذرانند، اتفاق مي‌افتد. ( حسين ياغچي كه همين الان اين چند خط را خواند نقل مي‌كند كه: كدام چيز آزارنده‌تر و از بن فاصله‌اندازتر از نشان‌دادن اندكي از جديت و حرمتي كه كسي در رفتار با خود دارد و همين‌كه همان كاري را كنيم كه همه عالم مي‌كنند، همين كه مثل همه عالم رفتار كنيم، همه عالم با چه آغوش باز با ما «رويارو» مي‌شود و چه دوستانه! – نيچه، تبارشناسي اخلاق، انتهاي بخش دوم، ترجمه داريوش آشوري. )

     چتر نجات

     نمی دانم نصفه شبی چرا یاد این شماره پارسال مجله فیلم افتادم که جمله های بامزه فیلم ها را ( بر اساس یک منبع خارجی البته ) با ترجمه خوب سعید خاموش ردیف کرده بود. گفتم اول هفته ای با خواندن چند تا از این جمله ها، حال مان را خوش کنیم: ( مربوط به روزگاري است كه با هوشنگ و نيما مي‌نشستيم دفتر هوشنگ و "سهم‌مان از جاودانگي دنيا را صرف اين ‌مي‌كرديم كه بخنديم. )
    • "خفه شم؟ تا بعد از ازدواج مون حق نداری باهام این طوری حرف بزنی." ( باب هوپ به جین راسل در فیلم پسر رنگ پریده )
    • "اگه مطمئن بودم باز نمی شه، برات یه چتر نجات می خریدم!" ( گروچو به چیکو مارکس در فیلم روز مسابقه )
    • "یکی از تراژدی های زندگی اینه که آدمایی که جون می دن یک کتک حسابی به شون بزنی، همیشه قلدرتر و گنده ترن!" ( رودی وله در داستان پالم بیچ )
    • "ما فوتبال رو ول کردیم و بی خودی چسبیدیم به آموزش و پرورش." ( گروچو مارکس در Horse Feathers )
    • - "سال ها از سبک و سیاق زندگی، خجالت می کشیدم."
    - "منظورت اینه که روش زندگی ات رو عوض کردی؟"
    - "نه، فقط دیگه ازش خجالت نمی کشم." ( می وست و پل کاوانا در رفتن به شهر )
    • - "تو که قصد نداری با کسی که دیروز باهاش آشنا شدی، ازدواج کنی؟"
    – "ولی عزیزم تنها راه اش همینه. اگه زیادی بشناسی شون، هیچ وقت باهاشون ازدواج نمی کنی." ( رودی وله و مری آستور در داستان پالم بیچ )

    و شما خواننده های این روزنوشت، باهوش تر از آن هستید که به خیال تان برسد این حرف ها فقط شوخی اند.

    حدس بزن چه کسی برای شام می‌آید

     مدتی پیش با چند تا از رفقا داشتیم توی خیابان می‌گشتیم و همان بازی همیشگی: « کجا غذا بخوریم؟ » بعد بحث کشید به کل و کل و به شوخی پراندم که: « می‌دانید که الان چند نفر آرزو دارند شام‌شان را با من بخورند؟ »، که یکی از رفقا درآمد: « این که اصلا مهم نیست. مهم این است که تو دوست داری شام‌ات را با کی بخوری. »
    دیدم این همه زندگی است. حرف‌ رفیق‌مان، زیر نئون‌های شب شهر، تا آخر عمر یادم نمی‌رود. حداقل امیدوارم که نرود.

     موسسه گل آقا

    یکی از اصول بنیادین این روزنوشت، از این قرار است که باید خودمان را تحویل بگیریم. به اندازه، و به قدر و حد خودش. بد نیست که کمی آرشیو داشته باشیم، تاریخ داشته باشیم. این چیزها به ما پشت و هویت و منزلت می‌دهد و بعد از مدتی چوب زیر بغل‌مان می‌شود و یکی از نقشه‌های راه.
    چند وقت پیش که رفته بودم موسسه گل‌ آقا، واقع در میدان آرژانتین، این نکته به ذهن‌ام رسید. ساختمان آن جا پر از قفسه‌هایی بود، پر از یادگاری‌های کوچک. از هدیه‌ای که یکی از بچه‌ها از راه دور برای گل آقا فرستاده بود تا چکی که در وجه نویسنده کشیده‌ بودند و او به رسم ادب و تعارف و کمک و ابراز ارادت، برگردانده بود و چک مورد نظر را قاب کرده بودند، زده بودند به دیوار. می‌شد در طبقات موسسه بگردی و یادگارهای دوران انتشار مجله را یکی یکی پیدا کنی. دیدم همین کار ساده، یعنی جمع آوری همین چیزهای خرد و درشت و طبقه بندی و نمایش درست‌شان، چه وزن و تارخ و اعتباری به نشریه داده است. گذشته به هر حال جزئی از زندگی ما بوده است. می‌توانیم حسرت‌اش را بخوریم یا قاب‌اش کنیم و بزنیم به دیوار، چون قرار نیست شرمنده الان‌‌مان باشیم.

    عاقلانه

    چشم‌ام به این نقل قول از برتراندراسل افتاد؛ آن وقت فهمیدم که وظیفه امروزم، تکرار همین جمله ظاهرا ساده و حتما بی‌بدیل است: اشکال دنیا در این است که جاهلان مطمئن هستند و دانایان مردد. روزی چند اتفاق اطراف‌مان می‌افتد که می‌توانیم با ارجاع به همین جمله تفسیرش کنیم؟

     ما و سرانجام کار

    رابرت ایونز تهیه کننده محبوب‌ام بود. زندگی‌اش همیشه برایم در هاله‌ای از رمز و راز قرار داشت. بس که فیلم خوب تهیه کرده بود و همیشه از خودم می‌پرسیدم چطور کسی در یک دوره ده ساله می‌تواند این قدر فیلم خوب تهیه کند. از بچه رزماری و قصه عشق گرفته تا هرولد و ماد و پدرخوانده و محله چینی‌ها. فقط می‌دانستم ایونز در دهه 1970 سلطان پارامونت و یکی از قدرتمندترین‌های عالم فیلمسازی بوده و این که همسرش، الی مک‌گرا، ستاره فیلم قصه عشق و یکی از مشهورترین هنرپیشه‌های زن آن سال‌ها بوده که بعد ترک‌اش کرد و با استیو مک‌کوئین ازدواج کرد.
    این بود تا این که خیلی اتفاقی نسخه‌ای از مستندی درباره زندگی ایوانز به دست‌ام رسید. با نيما ( كه اتفاقا آن روزها حال‌اش خوب نبود، و طبعا حال من هم ) نشستيم با علاقه تمام به نگاه کردن‌اش و در نیمه اول داستان جزئیات آن سال‌های طلایی را دیديم. سال‌های صعود ایونز از طبقه‌های ساختمان بلند کمپانی پارامونت را. این که چطور یکی یکی همه آن فیلم‌های محبوب‌مان را ساخت و چطور موفق و موفق‌تر شد. اما همین طور که فیلم پیش می‌رفت، دریافتم که این همه ماجرا نبود. فیلم ( و طبعا داستان زندگی ایونز بزرگ ) جلوی چشم‌های گرد شده‌ام جلو رفت و من ناگهان متوجه شدم که چطور بعد از ساخته شدن محله چینی‌ها، زندگی ایونز در سراشیبی سقوط قرار گرفت. دیدم که چطور پای ایونز به دادگاه باز شد و فیلم‌های بعدی‌اش نفروختند و این که کارش به جایی رسید که در یک درمانگاه، تحت نظر پرستارهای سخت‌گیری قرار گرفت که همه حواس‌شان به این بود که ایونز رگ‌اش را نزند و گوشه دیوار نیفتد! حیرت‌انگیز بود. آدمی در آن حد و جایگاه، به چه فلاکتی افتاده بود و در همه این‌ سال‌ها، من داستان باقی زندگی‌اش را نمی‌دانستم. در یادداشت‌های بعدی چند نکته به درد بخور، خیلی به درد بخوری را که از زبان ایونز در این فیلم شنیدم، برای‌تان را تعریف می‌کنم. حالا اما فقط می‌خواهم یادتان بیاورم که زندگی ما آدم‌های سودایی، همیشه به مویی بند است. همیشه ممکن است همه چیزمان را از دست بدهیم. حتی اگر بزرگ‌ترین تهیه کننده جهان شدیم، باز در امان نیستیم. خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند.

     * خوش آمد به تازه‌واردها و اين كه كامنت‌هاي آخر روزنوشت قبلي از دست نرود. بچه‌هاي نويسنده هم كم كم براي جشنواره فجر امسال آماده شوند.

     

     

     

     



     

     


    شما هم بنويسيد (112)...

    |< <  2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 > >|






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 21873
    بازديد ديروز: 98096
    متوسط بازديد هفته گذشته: 247158
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 400717214



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات